لواشک خوردنی من

ببخشید

سلام.عشق کوچولوی من منو ببخش که چند وقتی میشه سری بهت نزدم باور کن حسش نبود ولی قول میدم بعد این تند تند بیام و کلی باهات حرف بزنم اتفاقای زیادی در طول این مدت افتاد سالگرد ازدواج من و بابای پای بابایی رو عقرب نیش زد عمه سمیه اینا اومدن و.....کلی اتفاق بگذریم مهم تر از اون اینکه کم کم دارم به این نتیجه میرسم که تو بیای من دلم میخواد باشی ولی  بابایی میگه نهههه زوده منم نمیخوام بهش زور کنم و هروق اون هم دلش نی نی خواست بیاریمت اوتوق هر دومون همدیگررو درک میکنیم دوستت دارم مامانم
27 آبان 1393

اولین سالگرد همخونه شدنمون

سلام لواشک خوردنی من امروز اولین سالگرد اغاز زندگی مذک من و بابایی  هستش  به امید روز یکه این روز و با تو جشن بگیریم نفسم عزیز دلم این یکسال با همه فراز و نشیب هاش با همه سختی و راحتی هاش گذشت  خدا رو شکر خوب گذشت به امید خوشبخت شدن همه جوانها
12 شهريور 1393

پیک نیک

سلام لواشک خوردنی من عزیز دلم اینرودها اتفاقای زیادی افتاده مثلا هفته پیش جمعه عمه سمیه از قم اومده تبریز و کوثر کلللللی بزرگ شده ماشالا هزار ماشالا بزرگتر و شیرینتر کلا خوش میگذره امروز با عموها عمو ناصر و عمو باقر با خانواده هاشون و مامان بزرگ اینا و عمه سمیه اینا به همراه دوت عمو باقر رفته  بودیم پیک نیک کللللللللی خوش گذشت و کلی وسطی بازی کردیم و کلللی از خودم عکس انداختم فدات جیگرم
17 مرداد 1393

اکتشافات من

سلام خوشگل من سلام لواشک من عزیز دلم قربونت برم بعضا اننننننننننقدر دلم میخواد پیشم باشی که نمیدونم چطوری اون حس رو تو صیف کنم برات... ولی بعضا....... خب بگذریم....دیگه چخبرا..... عشقم باید بهت بگم که اولین ماه رمضون زندگی مشترک منو بابات کم کم به اخراش داره نزدیک میشه جوجوی من.....   دعاهای هیلی زیادی سر سفره افطار کردم که از خدای بزرگ میخوام هممممممشون رو مستجاب کنه الهی امممییییین خب جیگرم باید بهت بگم که کلللللی مهمونی رفتیم    کلللللی خوش گذشته بهمون عمو باقر اینا رفتن مشهد...التماس دعا خب عزیزم باید بهت بگم که قراره فردا عمو ناصر و زن عمو زری و سینای خوشگل بیان افطار خونمون.....ایشالا بتونم خوب ازشون ...
1 مرداد 1393

من و بابایی و مهمونی

سلام لواشک جیگر و خوردنی من خوبی مامانم؟الهی من قوربونت بشم عسلم فدات بشم امروز روز سیزدهم ماه رمضون بود و ما جمعا چهارروز خونمون بودیم بقیه روزها همش مهمون این ور و اون ور بودیم به قول معروف دلم لک زده واسه درست کردن افطاری فدات بشم الان دیگه همه اعضای قامیل صداشون در اومده و از ما نی نی میخوان ولی عشق من من احساس میکنم هنوز زوده تازه دوازده شهریور ماه میشه اولین سالگرد همخونه شدن من و بابا نادر   بابا نادرت هم هی هر عز گاهی میگه اره هراز گاهی میگه نه ولی من خودم ااصلا اعتماد به نفس ندارم و همش احساس میکنم نمیتونم اونطور که باید بهت برسم و تو اذیت بشی اخه گل من من خیلی تنبل تشریف دارم میترسم نتونم از پسش برام  دیروز با...
21 تير 1393

حال اینروزهای من

سلام لواشک خوردنی  من گاکم امروز روز پنجم ماه رمصونه خدا نماز و روزه همه روززه داران رو قبول کنه  عشقم دلم برات تنگ شده از یه طرف کلاسیم وقتم رو زیاد میگیره از یه طرفم نت گردی و اینستاگرام گردی وقتم رو میگیره عطفم کلللللللللللللی حال میکنم دیروز رفته بودیم خونمه مامامم اینا افطار که کللللللی خوش گذشت از اونجا هم رفتیم خونه عمم اینا که محمد زه جیگررو دیدیم هزااااااااااااار ماشالا روز به روز جیگرتر میشه قربونت برم من لواشک عسلی من الان بد جووووووووور گرسنمه منیکه خعییییییییییلی کم غذا هستم و سر کم غذایی همه نصیحتم میکنن الان کم اورپمه و گرسنمه خو مامانر اصصصصصصصصلا علاقه ای به غذا خوردن و اینا ندارم.........بازم غلط های امل...
12 تير 1393

من خستم

سلام لواشکم سلام فنچولم عشقم این مدتی که پستی تزاشتم اتفاق خاصی نیفتاده و روز مرگی دارم  تو اینستاگرامم عضو شدم و کلی اون سرگرمم میکنه خیلی بهم انرژی و فاز میده عشقم فردا واسه ناهار خانوما خونه ما دعوتن که دوتا جاریم و مامان و خواهرم و مادرشوهر و دختر حاله نعیمه شاید بیان قرار بود عمه اینا هم بیان منتها کار پیش اومده مثل اینکه منتفی شد اومدنشون خلاصه گل من کم کم داریم به ماه مبارک رمضان نزدیک میشیم ماه برکت و رحمت پروردگار مهربان     دارم خودمو برا اولین سالی که تو خونه خودمم اماده میکنم اخه من یه دخمل لووووووووس و تنبل بودم که دست,به سیاه و سفید....نوچ نمیزدم!!!!حالا که مسولیت افتاده سرم سختمه!!!!!!مثلا یه ک...
31 خرداد 1393

گردش

سلام لواشکم سلام عشقم گلم تو این هفته مامانیت کلللی گشته و خوش گزرونده خدا رو صد هزار مرتبه شکر لواشکم روز چهارشنبه با عمو ناصر اینا رفتیم شاه گلی کمی دور حوض قدم زدیم و چیپس و پفک خرت و پرت خوردیم و برگشتیم ....امروز هم با عمو ناصر اینا رفته بودیم باغلار باغی منو زن عمو زری و عمو ناصرت سوار کشتی سبا شدیم و بعدش پفک و بلال خوردیم و رفتیم باغ پرندگان که نمیدونم چرا حیوونا همشون دپرس بودن مامانی کلی عکس گرفتم که سر ی فرصت مناسب میزارم برات...شبش شام هم مهمون مامان بزرگ اینا بودیم چون همه عمرها و عمه جون اینجا بودن عشقم اینو بهت بگم که دختر عمو مارالت کلللللی خوشمل و جیگر و خوردنی شده .....راستی مامان بزرگت فک کنم دلش نوه میخواد اخه همش یه ن...
17 خرداد 1393