لواشک خوردنی من

استرس

سلام به  لوواشک خوردنی من عشق من میخوام ادامه تحصیل بدم.رفتم داشگاه ازاد ثبت نام اینترنتیشو کردم مونده حضوریش که پونزدهم شهریور اونم میرم دعا کن به خوبی و خوشی ثبت نام شم تموم شه اخه شب و روز ندارم....حکمت خدا رو تو این کار دیدم من بعد سقط اردیبهشت ماهم خیلی غصه خوردم اما الان میبینم حکمتش چی بود نمیدوم چی شد که بابات با ادامه تحصیلم موافقت کرد اما اگه اون میموند من الان این کارارو ند اشتم و ارزوی ادامه تحصیل رو دلم میموند...... خدایا واسه همه داده ها و نداده هات شکر اینم بگم که بابات بیشتر از من شوق داره دیروز رفتیم کفش برام خریده میگه واسه دانشگاهت واسه خودش هم یه پیرهن خریدیم ...
9 شهريور 1394

دیکه مامان نیستم

سلام دیگه مامان نشدم بچم قلبش تشکیل نشد و حاملکی پوچ داشتم و سقط شد تو این یه هفته مردم و زنده شدم خدا نصیب هیچ کس نکنه
19 ارديبهشت 1394

روز پدر مبارک

سلام لواشک خوردنی من الهی من دوت بگردم دلم برات یه ذررررررره شده پریشب ووقع خواب احساس کردم تو دلم یه چیزی مث قلب زد البته دوبار زد همه بدنم یخ کرد ینی اون ضربان قلبت بووووووود؟؟؟؟ دیروز هم عروسی دختر خاله باباییت بود ان شاالله خوشبخت بشن  دیروز چند نفر ازم سراغ تورو گرفتم واسه بعضیا گفتم اره ولی زن دایی بابا پرسید خجالت کشیدم گف😃😃نه..... خلاصه امروز روز پدر هستش و من از صمیییییم دل این  وز و به بابام و باباییت و پد بزرگت تبریک میگم امسال یعگه جورایی خودمم مامان شده بودم خبر نداشتم تو روز مادر ولی بابات فهمید و اونم باید تبریک بگیم خو بابات شب خواب دیده یه گل پسر خووووووشگلی  بعله جوجوی ون بایدم خوشگل باشه بل...
12 ارديبهشت 1394

سن لواشک

سلام عشق مامان سلام جیگر مامان قربونت برم که الان تو دلمی امروز  دل تو دلم نبود اخه رفتم سونوگرافی  شما رو دیدم نفسسسس امروز شش هفتته و ۱۶/۸میلیمتر هستین مامان قربونت بشه دیروز با بابایی رفته بودیم نصف راهو یه زیر پوش خوشجیل موشجیل برات خریدیم البته چون جنسیتت معلوم نیس قرمز گرفتیم بی صبرانه منتظریم اینم بگم یکم تهوع دارم و معدم پدرمو در اورده اما به خاطر شما حتما تحملش می کنم عششششششقم
6 ارديبهشت 1394

خبر خبر خبر

سلام جوجه امروز فهمیدم تو دلمی الهی من قربونت برم  اصصصلا باورم نمیشه صبح خییییلی نا امیدانه رفتم دکتر کمی نشستم تا دکتر بیاد بعد رفتم تو تنهایی رفته بودم البته مشکلمو گفتم گفتم فک نکنم باردار باشم ولی دکتر گف باید تست بدی سلانه سلانه رفتم تست دادم بعد از ظهر ساعت دو نشستم نمازمو خوند بعد قران خوندم و تو رو از خدا خواستم گفتم ای خدای مهربون دست خالی از درت بر نگردونم که فقط دستمو به در تو دراز می کنم..... بعد از ظهر بابایی اومد چایی و کیک خوردیم رفتیم بیرون به بابات گفتم منفیه میدونم رفتم ازمایشگاه خانومه نگاهی به صورتم کرد و گف مثبته شوکه شدم همینجوری نگاش کردم دوباره پرسیدم  دوباره تو صورتم نگاه کرد گف مثبته دست و واهام...
30 فروردين 1394

دل تنگم

بیا مامانم بیا دیگه همش استرس دارن از استرسمم پریودم تند تند دیر میشه......شایدم الان تو دلمی....نمیدونم.....دلم گرفته......درسته دوماهه تصمیم گرفتیم بیاریمت اما نمیدونم چرا بی قرارم......خیلی بی قرارم.....دلم میخواد بیای منو بابایی بی صبرانه منتظرتیم ..... دیگه داره گریم می گیره....
23 فروردين 1394

ولنتاین مبارک

سلام لواشکم نمیدوونم بالاخره روزی میرسه که این نوشته هارو بخونی یانه......اون موقع من هستم یا نه......ولی میخوام بهت بگم خیلی دوستت دارم....با بابایی تصمیم گرفتیم نی نی بیاریم و از الان منتظر اومدن شما عسلی میمونم.....زود بیا....امروز روز ولنتاینه....بهت تبریک میگم تو هم عشق منی دیگه.....فردا مامان و بابای بابایی میرن کربلا ایشالا به سلامتی برن و برگردن دوستت دارم 
25 بهمن 1393

تولدم پس پس مبارک

سلام لواشک خوردنی من عزیز دلم روز جمعه تولدم بود... روز چهار شنبه مامان فاطمه اینا دایی دومم و شام دعوت کرده بود به همراه عروس گلشون مهتاب بانو......که منو سورپرایز کردن و برام کیک تولد خریدن. اون شب برام تولد گرفتن....روز بعدش بابات برا تولدم  وجع نقد تقدیم کردن و جمعه یه قوطی شیرینی و یه پیام اول صبح.....و شب خونه مامان بابایی بودیم....بد نبود....   بیست و یک ساله شدم ولی .... ولی هیچی.... خیییییییییلی خییییلی دوستت دارم بای لواشکم
12 بهمن 1393

روزهای پر انرژی الهه

سلام لواشکم خوبی نفسم هنوز نیومدی پیشم هنوز حست نکردم اما کلی دوستت دارم الان که یه نی نی میبینم دلم کلی برات غش و ضعف میره اما این بابای ضد حالت بهم ضد حال میزنه میگه یه سال هم صبر کن .....بابا من نی نی میخولم کی رو باید ببینم.....دیروز ریحانه اینا خونه ما بود....ریحانه چنان ووروجک و شیطون بلا شده که نگو...راست راست میرف یهو خم میشد موهای فرشو می کند و می خورد.  ...چهارده ماهشه ها ولی خیییلی ناناز شده..... عزیز دل من دوهفته پیش منو بابات دوتایی یه مسافرت کوچولو رفتیم رفتیم تهران کللللی خوش گذشت حیف که کم موندیم......تا ساعت دو شب بابات و علی و حسین پسر عمه هام باهم گیم بازی می کردن..... بعدش هم رفتیم قم خونه عمه سمیه...اونجاهم ...
14 دی 1393