لواشک خوردنی من

گردش

سلام لواشکم سلام عشقم گلم تو این هفته مامانیت کلللی گشته و خوش گزرونده خدا رو صد هزار مرتبه شکر لواشکم روز چهارشنبه با عمو ناصر اینا رفتیم شاه گلی کمی دور حوض قدم زدیم و چیپس و پفک خرت و پرت خوردیم و برگشتیم ....امروز هم با عمو ناصر اینا رفته بودیم باغلار باغی منو زن عمو زری و عمو ناصرت سوار کشتی سبا شدیم و بعدش پفک و بلال خوردیم و رفتیم باغ پرندگان که نمیدونم چرا حیوونا همشون دپرس بودن مامانی کلی عکس گرفتم که سر ی فرصت مناسب میزارم برات...شبش شام هم مهمون مامان بزرگ اینا بودیم چون همه عمرها و عمه جون اینجا بودن عشقم اینو بهت بگم که دختر عمو مارالت کلللللی خوشمل و جیگر و خوردنی شده .....راستی مامان بزرگت فک کنم دلش نوه میخواد اخه همش یه ن...
17 خرداد 1393

تکرار

سلام قشنگم سلام لواشکم عشقم گوشیم رو عوض کردم با این راحتتر میتونم برات پست بزارم دست عشقم درد نکنه که شرمندم  کرده  نادر عزیزم یه دنیا ممنون گل:-*راستی لواشکم اون روز به بابات میگم واسه من لپ تاپ ,عینک,گوشی,دو جفت کفش,دو تا شلوار,یه,ست کامل لباس مانتو و شلوار رو روسری و کیف و خرت و پرت بخر بد جور زده به سرم بابایی میگه ماشالله به این اشتها,چیز دیگه ای لازم نداری؟خجالت نکش,ها بگو:-Pمنم گفتم نه من کم توقع هستم هررررررررر چه زودتر اینا رو بخر واسم!!!!!!بابایی گل هم عینک و گوشی خرید موند بقیه اونم به زودی میخره نادرم ممنون عاشقتم من من
13 خرداد 1393

اومدم

سلام دورت بگردم سللام دردت به جونم سلام لواشک ترش و خوشمزه وو مجلسی من:-Dعشقم تو این مذت که نبودم سیستم خراب تشریف داشت....بگذریم هفته پیشش با عمو باقر اینا و مامانمم ااینا و مآمان بآبایی رفته ببودیم روستای ثمر خزان جای سر سبز و دنجی بود و کللللی خوش گذشت فننجولم;-) چهارشنبه ههم با مامانم اینا رفتیمم اطراف شمال.......واقعآ جات خالی گل من....... شب اول تو استارا موندیم شب دوم نزدیکیهآی ماسوله و شب سوم کنار ساحل گیسوم خوابیدیم... کلللللی توی آب راه رفتیم کلی آب بازی کردیمم تو استاررا منو بآبام باهم شنا کردیم و مسابقه دادیم روز بعدش رفتیم ماسوله که یه جورایی شبیه کندوان خودمونه با این تفآوت که کمی آونجا مدرن تر بود و سقف خوننه هاش...
10 خرداد 1393

ممامممان لو ووووووووس و تنبلللللل:-D

سلام لواشکم.....سلام فنجووووولم......خوبی؟ همه وجودم امروووووز کلللللللللی بابا نادرت رو اذیت کردم.......خخخخخخخخخحخح. خو نازم مامانم خیلی منو لوسم کرده تو مجردی دست به سیاه و سفید نمیزدم همش از زیر کار خووونه در میرفتم!!!!!!!خخخخح ....خو یکمی هم بی سلیقه تشریف دارم خخخخخخحخ اصللللللللا به کار خونه عللاقه ندارم;-) خلاصه جوننم غشقم امروز بابایی کلللللللللی خونه رو تمیز کرده کلی هم دعوآم کرده ها!!!!!!!منتها من عین خیالمم نبود و کاملآ ریییییییلللللللکس بودم.............خخخخخخخخخخ.......ولی عشقم بعد از تموم شدن کار بابایی وقتی به خوونه نیگا کردم کییییییییف کردم;-) نادر عزیزم عشقم عمرم تاج سرم نفسم مممننون .......لواشکم امروز بعد شام ب...
26 ارديبهشت 1393

لللللواشکم...

سلام گلم لواشکم نفسم صبح خوش گلت بخیر همه وجودم:-* ناژم دلم برات تنگیده بدجوووووورر:-D عشقم امروز وفات حضرت زینب هستش جاداره به همه عزیزان تسلیت بگم.. عشقم نازم دوستت دارم للوواشک
25 ارديبهشت 1393

من اوممدم!!!!

سلامم لواشکم..... عشقم چندروزی که نبودم بخآطر دسستتته گل خوشگلی بود کهه ببه آب دادم!!!!روز جمعه ببا عمو ناصر و خانوادش و مامانم اینا رفتیمم کندوان اونجا باباییی و ابچی من سر جا بحثشون شد آلبتته شوخی ها خب در اونجا بود که تو چادریککه من و زن عمو زری در حآل تقسسیم غذا بودیم باباییی خاله رو هل داد و خآله بابببارو که یییییههههههوووووو هر دوتآشون از اونور افتادن زممین!!!!انقد خدیدیم که نگو خلاصه وقتی بر میگشتیم ابلیمو ریخت رو گوشیم ا.. بعد گوشیممم خراب شد الان دلیل اییییییییییییننهمه غلط املایی فقط اووونه!!!!!خخخخخخخخخخخخ امروز گوشیمم از تعمیر اومده که اوننم کامل درست نشده......میبنی چه مامان هنننننننرمنذی داری؟!!!! عسلم دوشنبه رفت...
24 ارديبهشت 1393

روز خوب

سلام لواشکم...عزیزم خوبی؟ عشقم نمیدونم الان که داری این نوشته هارو میخونی چند سالته؟اسمت چیه؟دختری یا پسر؟؟؟؟ و....ولی میخوام بگم همه وجود من مادر شدن خیلی سخته..امروز کمی بی حال بودم صبح مامانم زنگ زد که میخوایم بیایم اونجا منم بدو بدو خونه رو تمیز کردم و نهار گذاشتم وقتی مامانم اومد کللللی انرژی گرفتم یه کوچولو کسالت دارم که بعدا میفهمی چیه مامان اومد و نگرانی رو تو چشماش دیدم....ولی کمی گپ زدیم و گفتیم و خندیدیم و نهار خوردیم و بعدش عمه فاطمه اینا اومدن و زن عمو معصومه و مامان بزرگ با بچه هاشون علی و مایده و زهرا کمی که نشستیم به اصرار منو بابایی عمه اینا شام مهمونمون شدن و البته مامانم و زهرا(بابایی شیفت بود)و مامان بزدگ و بابابزرگ هم مهم...
18 ارديبهشت 1393