روز خوب
سلام لواشکم...عزیزم خوبی؟
عشقم نمیدونم الان که داری این نوشته هارو میخونی چند سالته؟اسمت چیه؟دختری یا پسر؟؟؟؟ و....ولی میخوام بگم همه وجود من مادر شدن خیلی سخته..امروز کمی بی حال بودم صبح مامانم زنگ زد که میخوایم بیایم اونجا منم بدو بدو خونه رو تمیز کردم و نهار گذاشتم وقتی مامانم اومد کللللی انرژی گرفتم یه کوچولو کسالت دارم که بعدا میفهمی چیه مامان اومد و نگرانی رو تو چشماش دیدم....ولی کمی گپ زدیم و گفتیم و خندیدیم و نهار خوردیم و بعدش عمه فاطمه اینا اومدن و زن عمو معصومه و مامان بزرگ با بچه هاشون علی و مایده و زهرا کمی که نشستیم به اصرار منو بابایی عمه اینا شام مهمونمون شدن و البته مامانم و زهرا(بابایی شیفت بود)و مامان بزدگ و بابابزرگ هم مهمونمون بودن....در کل روز بدی نبود و خوب بود.......
مواظب خودت باش لواشک میدونی که من عاشقتم:-D
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی